باورشان نمیشد و اصلاً باورش سخت بود که میشود روبهروی آن جعبه نصب شده روی 3 پایه ایستاد و مرد پشت جعبه پارچه به سر بکشد و بعد یک «تق» و کمی دود و در انتها طرحی از چهرههای مات شدهشان به دست بگیرند.
تهرانیها مغرور از کاغذی که طرح صورتشان رویش بود، قابهای چوبی میخریدند و عکسها را داخلش میگذاشتند و دیوارهای خانههاشان را پر میکردند از صورتهای متعجب، که باید چند دقیقه بیحرکت جلوی همان جعبه روی 3 پایه میایستادند تا مرد پشت جعبه فرمان آزادی میداد و بعد نفسهای حبس شدهشان را رها میکردند.
ابتدای ورود صنعت عکاسی به ایران، عکاسخانه مبارکه دولتی بود و تنها رجال حق پا گذاشتن به آن داشتند و مردم عادی اگر میخواستند صورتشان را تماشا کنند یا باید خیره میشدند به آینه و یا چند ساعتی میایستادند جلوی نقاش. که دومی از آن کارها بود که خرج زیاد روی دست طالبش میگذاشت.
حدود سال 1243، نخستین عکاسخانه عمومی در خیابان جباخانه به دست «عباسعلی بیگ» ساخته شد.
چند روز قبل از افتتاح عکاسخانه، در روزنامه دولتی اعلانی چاپ شده بود که با سوادها برای بیسوادهای شهر این طور قرائتش میکردند: «چون تهرانیها دوست دارند عکسی از صورت خود داشته باشند و همه نمیتوانند به عکاسخانه مبارکه دولتی بروند، «عباس علی بیگ» عکاسباشی، زیردست خود را که مدتها برای تربیت او زحمت کشیده، به عکاسخانه عمومی شهر میفرستد.»
همین، روز افتتاح تعداد زیادی از آدمهای شهر که دوست داشتند تصویر صورتهایشان را سالها بعد تماشا کنند و یا نشان دیگران دهند و یا حتی دلشان میخواست این اتفاق جدید را تجربه کنند، روبهروی عکاس خانه به صف شدند و 4 هزار دینار آماده کردند برای عکس بزرگ تا 12 عدد، و اگر کسی بیشتر میخواست دانهای 3 هزار دینار.
فقیرترها 2 هزار دینارشان را شمردند برای 12عکس کوچک و فقیرترها حسرت خوردند برای تصویری که حتماً نمیدانستند چند سال دیگر به چه راحتی از صورتها برداشته میشود و اصلاً آدمهای 100 سال بعد دنیا هر چیزی میخرند یک دوربین عکاسی هم به آن وصل است!